بانویی هستم که آن هنگام که آفتاب سال 64 رو به غروب بود، سرود طلوع خواندن آغاز کرد!
کودکی مثل بیشتر کودکیها، شاد! مثل بعضی کمرو و مثل استثنائاتی در عین حال پر جنب و جوش.
آوردن رتبه 27458 و قبولی کاردان فنی الکترونیک در موسسه غیرانتفاعی و غیر دولتی جهاد دانشگاهی شعبه "صنعتی اصفهان" که بعد گفتند شعبه اصفهان ساده است و بعدتر به برکت انقلاب دانشگاه علم و فرهنگ شد. دو سال زیست در اصفهان و همزیستی به شکلهای مسالمتآمیز و انگلگون و غیرمسالمتآمیز در خوابگاه از بهمن 83 تا بهمن 85.
با رتبه 73، قبولی کارشناسی ناپبوسته علمی- کاربردی در دانشکده تربیت دبیر فنی و حرفهای دختران (شهید) دکتر شریعتی و دو سال زیست در تهران بزرگ، منطقه 19، خانی آباد نو، از بهمن 86 تا آخر 88ِ کذایی پایتخت.
و بالاخره! رتبه 810 و قبولی در کارشناسی ارشد مهندسی برق- الکترونیک دانشگاه شیراز به سال 90.
که البته اینها رزومهای بیش نبود شاید به این دلیل که من در این مدت زندگی هیچ کاری را به اندازهی تحصیل "عمدا" انجام ندادهام.
نوشتن علاقه اول من است و بعد عکاسی. در مورد اول یک سالی است که اقدامات جدیتری انجام میدهم که برگزیده شدن در جشنواره طنز مکتوب -حالا به هر دلیلی- یکی از نشانههاش است و در مورد دوم جز چند عکس 30 لایکه در فیسبوک دستآورد دیگری ندارم!
اینکه در خانواده آیتاللهزاده و مجتهدزاده و اینها متولد شدم و از سادات شش سیلندر زیدی هستم، هم که دیگر گفتن نداشت! البته من هر چه گشتم در اجدادِ هرچند امامزادهام، کسی را پیدا نکردم که به درجه اجتهاد رسیده باشد. ولی مادرم همیشه اصرار دارند که ما مجتهدزاده هستیم!