ولکن...

تغییر کاربری به روز‌نوشت‌های قابل انتشار

ولکن...

تغییر کاربری به روز‌نوشت‌های قابل انتشار

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

:.

رفتم که ماشین را از پارک دربیاورم (کاملا درست متوجه شدید. من نه تنها ماشین را پارک می‌کنم، بلکه توانایی آن را دارم که از پارک درش بیاورم.) پراید مجاور یک قفل فرمان گنده زده بود، از آن طرف پنجره عقب‌ش نه یک وجب، نه دو وجب که تا ته پایین بود. راننده باید حدس می‌زد که قفل فرمان با پنجره‌ی باز شاید از سرقت ماشین پیش‌گیری کند ولی هیچ تضمینی وجود ندارد که ضبط و احیانا چیزهای دیگر موجود در ماشین را حفظ کند.

 کسی را شاهد گرفتم که ببین من سارق نیستم ها! اول شیشه‌ی خودش پایین بود! در را باز کردم، صدای دزدگیرش درآمد، شیشه را بالا کشیدم و دوباره قفلش کردم، کمی ناله کرد و بعد خاموش شد. 

احتمالا در چنین موقعیتی بوده که جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری فرموده است:

ما درین انبار گندم می‌کنیم

گندم جمع آمده گم می‌کنیم

می‌نیندیشیم آخر ما به هوش

کین خلل در گندمست از مکر موش

موش تا انبار ما حفره زدست

و از فنش انبار ما ویران شدست

اول ای جان دفع شر موش کن

وانگهان در جمع گندم جوش کن

گر نه موشی دزد در انبار ماست

گندم اعمال چل ساله کجاست؟

در حیات طیبه‌مان از بیم گزند خبط و خطایی، قفل فرمانی به قاعده‌ی بیل به کار می‌گیریم، غافل از اینکه شیشه پنجره عقب‌مان پایین است. شانس بیاوریم رهرویی، رهگذری، ولاکنی، کسی پیدا شود، شیشه را بالا بدهد و ما فکر کنیم که سوء قصدی چیزی دارد، فریاد کنیم و بعد آرام بگیریم..

:.

  • حسل

:.
خیلی وقت‌ها فکر می‌کنم چقدر خوب بود اگر چوپان بودم... صبح به صبح پا می‌شدم، نان و پنیر در بقچه‌ام می‌گذاشتم، برو که رفتی تا دم غروب... بنشینی زیر درخت، نی هم بزنی و صفا کنی... هر ازگاهی هم گرگی چیزی به گله می‌زد و کلی هیجان کار بالا می‌رفت و فریاد می‌زدم: گرگ! گرگ!
 
فقط بدیش این بود که اصلا حسش نبود هر روز صبح ضدآفتاب بزنم... ولی دامن صحرا
 و صدای بع و مع و دلنگ دولونگ زنگوله‌ی بچه‌ها (!) می‌ارزید به تحمل ضدآفتاب... 


ولی از آنجایی که من از شعور مکفی برای لذّت بردن از زندگی برخوردار نیستم، در آن صورت هم غر میزدم که: ننه من میخوام برم شهر فوق لیسانس بگیرم... این نشد زندگی ننه!
:.
از منظر من چوپان بودن خوب است و لابد از منظر حسلِ چوپان دانشجو بودن، منتها آد
می اگر آدم باشد، در بند گله و مدرسه نیست، در راستای رضای حق کارش را می‌کند و حالش را می‌برد..

  • حسل

:.
همیشه باید شکلاتی آب‌نباتی چیزی داخل جیبت، کیفت یا حتی کف دستت داشته باشی... لازم می‌شود به هر حال... فشاری ازت می‌افتد، فشاری ازش می‌افتد.. بالاخره باید همراه داشته باشی... از ملزومات است وقتی از خانه خارج می‌شوی و مخصوصا وقتی از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده می‌کنی. 
پیام اخلاق اجتماعی تا اینجا: برای کنترل ترافیک و کاهش آلودگی هوا حتی المقدر از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنید، اتوبوس باشد چه بهتر،هم جا بیشتر دارد، هم آدم بیشتر می‌بینید... پر از آدم است.

همیشه باید شکلاتی آب‌نباتی عسلی یا که شیرینی‌ای چیزی با خود داشته باشید... یک‌هو یک دختر بچه می‌بینید بغل یک کولی، نه از این کولی‌هایی که گدایی می‌کنند، از این‌هایی که شبیه روستایی‌های این اطراف نیستند.. از این‌هایی که پاکت ام آرآی و سی تی اسکن دستشان نیست... از اینهایی که معلوم نیست این‌جا، ردیف اول اتوبوس چه کار می‌کنند... از این‌هایی که مقنعه‌ی دختربچه چهار ساله‌شان خیلی قبل سفید بوده وتو نمی‌دانی از بی چی ای است که الان توسی می‌نماید... از این‌هایی که چشم‌های سیاهِ سیاهِ گِردِ دخترِ سبزه‌شان مژه‌های برگشته دارد... از این‌هایی که کسی لپ بچه‌شان را نکشیده بگوید خوووشگلم! ولی بهش یاد داده‌اند که جواب لبخند و دست تکان دادنت را با لبخند بدهد نه مثل بعضی از این بچه‌های سوسول معلول اجتماعی که اگر برایت زبان درازی نکنند، مات و یکنواخت نگاهت می‌کنند.

باید می‌داشتم که ذره‌ای شیرینی را که با لبخندش هدیه داد، جبران کنم..

:.
ﻫﻤﺎﻧﺎ در ﺑﻬﺸﺖ ﺧﺎﻧﻪ‌ای اﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺎم داراﻟﻔﺮح (خانه شادی) ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ آن وارد ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﻮدﮐﺎن را ﺷﺎد ﮐﻨﻨﺪ.
رسول الله صلوات الله علیه و آله

  • حسل