ولکن...

تغییر کاربری به روز‌نوشت‌های قابل انتشار

ولکن...

تغییر کاربری به روز‌نوشت‌های قابل انتشار

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

:.

شاید به این خاطر بود که دانشکده ما دخترانه بود. شاید هم چون دانشگاه و خوابگاه در یک محوطه به اصطلاح کَمپِس دور از مرکز شهر آن هم به سمت جنوب شهر بود . به هر دلیل که بود تا چند روز بعد از انتخابات 88 نه از معترضین بخاری بلند شده بود نه از حامیان نظام! اوج فعالیتمان تماشا کردن بیست و سی بود آن هم نه هر شب! به طوری که در بعضی شب ها به طور بی‌سابقه ای جمعیت از اتاق تلویزیون شره می‌کرد.

 بعد از تمام شدن یکی از بیست و سی‌ها و تشکر خانم رکوعی از نگاه‌هایمان که همراهیش کردن، وقتی بچه‌ها داشتند متفرق می‌شدند یکی به من گفت که ساعت 10 قرار است بر سر بام‌ها فریاد الله اکبر سر بدهیم و در جمعیت گم شد. من سعی کردم بفهمم که دقیقا کی قرار است سر بدهد. به پیشینه ذهنی که از الله اکبرهای شب 22بهمن داشتم اعتماد کردم و احساس کردم وقت آن است که دور همی یک اقدام انقلابی در حمایت از رژیم بنمایم.

 با اینکه خیلی برایم سخت بود و باید برچسب امل را به جان می‌خریدم سر ساعت 10 از طبقه چهارم خوابگاه یاس سکوت مرگبار  محوطه را شکستم و غریو الله اکبر را با موفقیت طنین انداز کردم. ولی اوضاع اصلا آن طور که انتظار داشتم پیش نرفت. افرادی با من تکبیر می‌گفتند که اصلا بهشان نمی‌آمد حزب اللهی‌ای‌ چیزی باشند! بعضا با ترس الله اکبر می‌گفتند نه شرم ناشی از تحجر! کم کم شعارهای دیگر هم اضافه شد! سرپرستان خوابگاه جلوی ساختمان‌ها بچه ها را به کمیته انضباطی تهدید می‌کردندچشم باز کردم دیدم هفت خوابگاه را به هم ریخته‌ام و اغتشاشی در اندازه‌ی قابل قبول به راه انداخته‌ام.

 فکر کردم از حرکت انقلابی من سوء استفاده شده و برای جبران گندی که زده بودم در آخر چند تا مرگ بر منافق هم پراندم! یکی از محوطه جواب داد که منافق خودتی! پر بیراه هم نمی‌گفت!
:.

  • حسل

باب لومة

:.

انسان ابتدا می‌اندیشد که با غر زدن دردی ازش دوا می‌شود، لذاست که با یک دست غر را می‌زند و با دست دیگر بر سر خود ، که زندگی به اندازه ارضاکننده‌ای کوفتی است من دیگر چرا قوز بالا قوز این زندگی شده‌ام؟ من چرا آدم نمی‌شوم؟ "پس" من چرا آدم نمی‌شوم؟! من "اصلا" آدم نمی‌شوم... و از این دست خودزنی‌های بلامانع و بی‌فایده و مخرب و بندآورنده‌ی راه و بعد نفس. اگر غر زدن و سرزنش کردن را "این"  و آدم نشدن را " آن" فرض کنیم ، مدام این باعث آن و آن منجر به تشدید این می‌شود و به خوبی یک سیستم ناپایدار را تشکیل می‌دهد.

بعد از اینکه با موفقیت این مراحل را پشت سر گذاشت، چند حالت  وجود دارد:

یا به خود می‌آید و می‌فهمد که با غر زدن از برون و سرزنش درون هیچ اتفاقی جز سفید شدن موها رخ نمی‌دهد و باید دست به کار شد.

 یا می‌فهمد ولی به خود نمی‌آید که این راه که می‌رود به ترکستان است و دست کم خود را اذیت نمی‌کند و از به گند کشیدن زندگی خود لذت می‌برد.

یا نمی‌فهمد و به خود نمی‌آید و همین‌طور ادامه می‌دهد تا جایی که ملامت‌ها راه گلوش را بگیرد.

ولی به هر حال حالتی وجود ندارد که نفهمد و به خود بیاید و دست بردارد از سر خودش..

:.


  • حسل
:.
1. بعد از پنج ساعت خوابیدن و بیست دقیقه کش و قوس در رخت‌خواب و خوابیدن در حین بیدار شدن به حالت‌های گلوله، سجده، نشسته، دمر روی پتوی مچاله، سعی کردم با خودم رو راست باشم و قبول کنم که مجبورم بیدار شوم. به محض بیدار شدن در آینه نگاه کردم چقدر "له"بودم و هنوز مجبور که در مدرسه بهاری نانو فناوری شرکت کنم. یک آدامس توت‌فرنگی اوربیت انداختم داخل دهانم و راه افتادم تا اینکه سر ساعت هشت با دو سه نفر دیگر در سالن صدری2 بودم. دختری که از اعتماد به نفس و حرکات فعالانه‌ای که از خود نشان می‌داد، معلوم بود سرکرده‌ای چیزی باشد، آمد جلو سن گفت: نمی‌خواهید پذیرایی شوید؟ و من همینجور آرام آرام بیسکوییت پتی‌بور مینی می‌جویدم و او را برانداز می‌کردم که چه تیپ جالبی دارد! چه رنگ چشمانش عجیب است! چطور موهاش این‌طور سیخ ایستاده است؟! آیا فقط جلوی موهاش کوتاه است یا کلا کوتاه است؟ تا وسط سرش که کوتاه است، اگر باقی بلند باشد، مدل موهای عجیبی هم دارد! و حتی مانتوش هم کم عجیب نبود. در عالم خودم بودم که دوباره سوالش را با لبخند رو به من تکرار کرد: نمی خواهید پذیرایی شوید؟ جواب لبخندش را دادم و با خودم گفتم قطعا پذیرایی با چایی کیسه‌ای هم که باشد از پتی‌بور سق زدن بهتر است.
در حیاط با یک ردیف از بچه‌ها مواجه شدم که لابد منتظر پذیرایی بودند . من منتظر نماندم، بلکه شخصا به دنبال محل پذیرایی رفتم و با کمال ناباوری دیدم که دخترخانم کذایی پشت میز پذیرش پر از کارت ایستاده و منظورش از پذیرایی دادن همین کارت‌ها بوده. ثلمه‌ای که از این ماجرا به من وارد شد، با فالوده‌ی بعد از افتتاحیه هم جبران نشد.


2. باید قابل حدس باشد که مدرسه بهاری در شیراز شامل چه بخش‌هایی است:
پذیرش!
افتتاحیه
پذیرایی واقعی
تاثیر عملی نانو ساختارها در خواب قیلوله
ناهار و نماز
خمار بعد از ناهار هماهنگ با سخنرانی علمی با موضوع سلول خورشیدی/نانو الکترونیک
روش‌های مشخصه‌یابی نانومواد- چرت‌ها و خیزش‌ها
پذیرایی واقعی 2
روش‌های نشستاری غلبه بر خواب با تاسی از سنتز نانو مواد

3. بعد از چهار روز دست و پا زدن در منجلاب علم و دانش، سخنرانة (خانم سخنران) در مراسم اختتامیه اذعان کرد: کمترین لطفی که این مدرسه بهاری داشت این هست که برای خودتان کلی دوست پیدا کردید.
با اینکه بدون مقدمه به یکی از بچه‌ها گفتم که چقد رنگ مانتوش قشنگه! و او هم گفت که از رنگ پارچه‌ش خوشش آمده ولی خیاط خرابش کرده، یا به آن یکی که فکر میکرد مرده و کسی او را نمی‌بیند لبخند زدم، یا چند کلامی با آن دختری که دانشگاه علم و صنعت "ایران"درس می‌خواند حرف زدم، ولی در ادامه همراهیشان نکردم. شاید چون خوش نداشتم تنهایی و استقلالم را به هم بزنند! در آخر هم که چشم باز کردم دیدم فقط من هستم که مثل معلولان اجتماعی تنها نشسته‌ام! به هر حال می‌ارزید به تنهایی پیاده تا باغ ارم رفتن و روی پل نمازی منظره‌ی تکرار نشدنی رودخانه‌ی زلال خشک را تماشا کردن..
 
.
4. اختتامیه کمی دلگیر است، حتی اگر مدرسه بهاری نانو باشد..

:.
  • حسل