- ۴ نظر
- ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۵۶
باب لومة
:.
انسان ابتدا میاندیشد که با غر زدن دردی ازش دوا میشود، لذاست که با یک دست غر را میزند و با دست دیگر بر سر خود ، که زندگی به اندازه ارضاکنندهای کوفتی است من دیگر چرا قوز بالا قوز این زندگی شدهام؟ من چرا آدم نمیشوم؟ "پس" من چرا آدم نمیشوم؟! من "اصلا" آدم نمیشوم... و از این دست خودزنیهای بلامانع و بیفایده و مخرب و بندآورندهی راه و بعد نفس. اگر غر زدن و سرزنش کردن را "این" و آدم نشدن را " آن" فرض کنیم ، مدام این باعث آن و آن منجر به تشدید این میشود و به خوبی یک سیستم ناپایدار را تشکیل میدهد.
بعد از اینکه با موفقیت این مراحل را پشت سر گذاشت، چند حالت وجود دارد:
یا به خود میآید و میفهمد که با غر زدن از برون و سرزنش درون هیچ اتفاقی جز سفید شدن موها رخ نمیدهد و باید دست به کار شد.
یا میفهمد ولی به خود نمیآید که این راه که میرود به ترکستان است و دست کم خود را اذیت نمیکند و از به گند کشیدن زندگی خود لذت میبرد.
یا نمیفهمد و به خود نمیآید و همینطور ادامه میدهد تا جایی که ملامتها راه گلوش را بگیرد.
ولی به هر حال حالتی وجود ندارد که نفهمد و به خود بیاید و دست بردارد از سر خودش..
:.
:.
رفتم که ماشین را از پارک دربیاورم (کاملا درست متوجه شدید. من نه تنها ماشین را پارک میکنم، بلکه توانایی آن را دارم که از پارک درش بیاورم.) پراید مجاور یک قفل فرمان گنده زده بود، از آن طرف پنجره عقبش نه یک وجب، نه دو وجب که تا ته پایین بود. راننده باید حدس میزد که قفل فرمان با پنجرهی باز شاید از سرقت ماشین پیشگیری کند ولی هیچ تضمینی وجود ندارد که ضبط و احیانا چیزهای دیگر موجود در ماشین را حفظ کند.
کسی را شاهد گرفتم که ببین من سارق نیستم ها! اول شیشهی خودش پایین بود! در را باز کردم، صدای دزدگیرش درآمد، شیشه را بالا کشیدم و دوباره قفلش کردم، کمی ناله کرد و بعد خاموش شد.
احتمالا در چنین موقعیتی بوده که جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری فرموده است:
ما درین انبار گندم میکنیم
گندم جمع آمده گم میکنیم
مینیندیشیم آخر ما به هوش
کین خلل در گندمست از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست
و از فنش انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست؟
در حیات طیبهمان از بیم گزند خبط و خطایی، قفل فرمانی به قاعدهی بیل به کار میگیریم، غافل از اینکه شیشه پنجره عقبمان پایین است. شانس بیاوریم رهرویی، رهگذری، ولاکنی، کسی پیدا شود، شیشه را بالا بدهد و ما فکر کنیم که سوء قصدی چیزی دارد، فریاد کنیم و بعد آرام بگیریم..
:.
:.
همیشه باید شکلاتی آبنباتی چیزی داخل جیبت، کیفت
یا حتی کف دستت داشته باشی... لازم میشود به هر حال... فشاری ازت میافتد، فشاری
ازش میافتد.. بالاخره باید همراه داشته باشی... از ملزومات است وقتی از خانه خارج
میشوی و مخصوصا وقتی از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده میکنی.
پیام اخلاق اجتماعی تا اینجا:
برای کنترل ترافیک و کاهش آلودگی هوا حتی المقدر از وسایل نقلیه عمومی استفاده
کنید، اتوبوس باشد چه بهتر،هم جا بیشتر دارد، هم آدم
بیشتر میبینید... پر از آدم است.
همیشه باید شکلاتی آبنباتی
عسلی یا که شیرینیای چیزی با خود داشته باشید... یکهو یک دختر بچه میبینید بغل
یک کولی، نه از این کولیهایی که گدایی میکنند، از اینهایی که شبیه روستاییهای
این اطراف نیستند.. از اینهایی که پاکت ام آرآی و سی تی اسکن دستشان نیست... از
اینهایی که معلوم نیست اینجا، ردیف اول اتوبوس چه کار میکنند... از اینهایی که
مقنعهی دختربچه چهار سالهشان خیلی قبل سفید بوده وتو نمیدانی از بی چی ای است
که الان توسی مینماید... از اینهایی که چشمهای سیاهِ سیاهِ گِردِ دخترِ سبزهشان
مژههای برگشته دارد... از اینهایی که کسی لپ بچهشان را نکشیده بگوید خوووشگلم!
ولی بهش یاد دادهاند که جواب لبخند و دست تکان دادنت را با لبخند بدهد نه مثل
بعضی از این بچههای سوسول معلول اجتماعی که اگر برایت زبان درازی نکنند، مات و
یکنواخت نگاهت میکنند.
باید میداشتم که ذرهای
شیرینی را که با لبخندش هدیه داد، جبران کنم..
:.
ﻫﻤﺎﻧﺎ در ﺑﻬﺸﺖ ﺧﺎﻧﻪای اﺳﺖ
ﺑﻪ ﻧﺎم داراﻟﻔﺮح (خانه شادی) ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ آن وارد ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﻮدﮐﺎن را ﺷﺎد
ﮐﻨﻨﺪ.
رسول الله صلوات الله علیه
و آله
:.
:. |