:.
رفتم که ماشین را از پارک دربیاورم (کاملا درست متوجه شدید. من نه تنها ماشین را پارک میکنم، بلکه توانایی آن را دارم که از پارک درش بیاورم.) پراید مجاور یک قفل فرمان گنده زده بود، از آن طرف پنجره عقبش نه یک وجب، نه دو وجب که تا ته پایین بود. راننده باید حدس میزد که قفل فرمان با پنجرهی باز شاید از سرقت ماشین پیشگیری کند ولی هیچ تضمینی وجود ندارد که ضبط و احیانا چیزهای دیگر موجود در ماشین را حفظ کند.
کسی را شاهد گرفتم که ببین من سارق نیستم ها! اول شیشهی خودش پایین بود! در را باز کردم، صدای دزدگیرش درآمد، شیشه را بالا کشیدم و دوباره قفلش کردم، کمی ناله کرد و بعد خاموش شد.
احتمالا در چنین موقعیتی بوده که جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری فرموده است:
ما درین انبار گندم میکنیم
گندم جمع آمده گم میکنیم
مینیندیشیم آخر ما به هوش
کین خلل در گندمست از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست
و از فنش انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست؟
در حیات طیبهمان از بیم گزند خبط و خطایی، قفل فرمانی به قاعدهی بیل به کار میگیریم، غافل از اینکه شیشه پنجره عقبمان پایین است. شانس بیاوریم رهرویی، رهگذری، ولاکنی، کسی پیدا شود، شیشه را بالا بدهد و ما فکر کنیم که سوء قصدی چیزی دارد، فریاد کنیم و بعد آرام بگیریم..
:.
- ۷ نظر
- ۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۵۰